قوام نبوت و بعثت انبیا وحی و ارتباط غیبی خدا با انسانهای برگزیدهای است که پیام آور هدایت الهی بر بشریتاند . وحی در صحنه عالم طبیعت چهره میگشاید، اما خود، پدیدهای فرا طبیعی و به دور از دسترس نامحرمان است و تنها جان ملکوتی پیام گیران الهی در کانون بارش آن آبشار صفابخش قرار میگیرد . راز چگونگی آن اتصال حضوری و ارتباط روحانی بر غیر وحی آوران پوشیده است . اما ره آورد آن حضور تکرارناپذیر بعثت پیامبر در سوق آدمیان به سوی تعالی وجودی است . نهضتهای اصلاحی پیامبران یک حقیقت تاریخی است که آثار ژرف فرهنگی و معنوی آن را نمیتوان در جای جای تاریخ حیات بشر نادیده انگاشت . انسانهای معمولی گرچه به طور مستقیم و بی واسطه نمیتوانند مخاطب و گیرنده وحی آفریدگار باشند، لکن تناسب و هم آوایی پیام آن پاکدامنان صادق الهی با جان و فطرت درونی و خرد انسانی باعث آن است که او هرگز خود را بی نیاز از چراغ وحی نبیند .
تحلیل و تفسیر ماهیت وحی و چگونگی آگاهی یابی پیامبران، برای ما غایبان از صحنههای حضور ربانی امری نامقدور است; اما آثار وحی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم یعنی قرآن، بر بلندای تاریخ بشر با حضور مدلل و بانگ رسا هماره از همگان میخواهد که در آن بیندیشند و اگر در الهی بودن آن تردیدی داشته آن را پدیدهای انسان ساخته میپندارند، به حکم این که خود نیز انساناند، - به معنای عام - همه توان و نیروهای خود را در کار اندازند و مانند آن را بسازند، اگر درماندند مطمئن باشند که این کتاب پرتوی از علم الهی و رهاورد وحی پروردگار به محمد صلی الله علیه و آله وسلم است . (1) از سوی دیگر با خرسندی میتوان در تاریخ ظهور وحی قرآنی شخصیتی چون علی بن ابی طالب را یافت که از همان آغاز رسالت پیامبر اسلام همپای رسولالله شاهد وحی آسمانی بوده است: «قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علمالکتاب .» رعد/43 این گواه صادق تجلیات وحی قرآنی برای ما گفتنیهای بسیار دارد .
«شما موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت و مقام و منزلت نسبتبه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم میدانید . او مرا در دامن خویش پرورد . . . من همچون سایه به دنبال او بودم و او هر روز نکتهای تازه از اخلاق پسندیده را بر من آشکار میساخت و مرا میخواند که به او اقتدا کنم . او پارهای از سال را در کوه حرا به عبادت میپرداخت، تنها من شاهد او بودم و کسی جز من او را نمیدید . در آن روز غیر از خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم خانهای به نور اسلام روشنا نیافته بود و غیر از پیامبر و خدیجه، من سومین مسلمان بودم که نور وحی و رسالت را میدیدم و شمیم نبوت را استشمام میکردم . هنگام فرود وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم صدای نالهی شیطان را شنیدم! از رسول خدا پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این بانگ شیطان است که از پرستش خود نومید گشته . تو آن چه را که من میشنوم; میشنوی و آن چه را که من میبینم میبینی! جز آن که تو پیامبر نیستی; بلکه وزیر و مشاور من هستی و بر راه نیک قرار داری . . . .» (2)
همینطور در سخن دیگری امام نسبتخود را با پیامبر و آموزههای غیبی آن گرامی چنین بیان میدارد: . . . اما من هر روز یک نوبت و هر شب یک مرتبه بر پیغمبر وارد میشدم با من خلوت میکرد و در هر موضوعی محرم رازش بودم و چیزی از من پوشیده نداشت . اصحاب پیغمبر میدانند که جز من با هیچ کس چنین رفتاری نمیکرد . بسا بود که در خانه خود بودم و پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم نزدم میآمد و این همنشینی بیشتر در خانه من واقع میشد و آن هنگام که در بعضی از منازل آن حضرت وارد میشدم، زنان خود را بیرون میکرد و تنها با من بود و چون به منزل من میآمد فاطمه و هیچ یک از پسرانم را بیرون نمیکرد، چون از او میپرسیدم جواب میداد و چون پرسشم تمام میشد و خاموش میشدم او شروع میفرمود . هیچ آیهای از قرآن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم نازل نشد جز این که برای من خواند و من به خط خود نوشتم و تاویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست که فهم و حفظ آن را به من عطا فرماید، و از زمانی که آن دعا را درباره من کرد هیچ آیهای از قرآن و هیچ علمی را که املاء فرمود و من نوشتم فراموش نکردم و آن چه را که تعلیم فرمود از حلال و حرام و امر و نهی، گذشته و آینده و کتابی که بر هر پیغمبر پیش از او نازل شده بود از طاعت و عصیان به من تعلیم فرمود و من حفظش کردم و حتی یک حرف آن را فراموش نکردم، سپس دستخویش را بر سینهام گذاشت و از خدا خواست قلب مرا از علم و فهم و حکم و نور پر کند . (3)
در این مقاله کوشش شده تا مسئله وحی که از پایههای اساسی آیین توحیدی است از زبان پیشوای موحدان، علی بن ابی طالب علیه السلام شرح و بازگفته شود .
کلمه وحی و مشتقات آن در لغت دارای معانی مختلف و کاربردهای متنوعی همچون: «اشاره» ، «الهام و در دل افکندن» ، «نوشتن» ، «رسالت و پیام» ، «تفهیم و القای پنهانی» و . . . میباشد .
واژه یاد شده خواه مصدر وحی، یحی، و حیا یا اسم مصدر از اوحی، یوحی، ایحاء شمرده شود; هر دو به یک معنا میباشد و جامع تمام معانی و کاربردهای کلمه وحی همان «تفهیم و القای سریع و نهانی» است . این معنای مشترک در تمام مصادیق و کاربردها صدق میکند، خواه القای امر تکوینی بر جمادات باشد و یا القای امر غریزی بر حیوانات; تفهیم خطورات فطری و قلبی بر انسانهای معمولی باشد، یا تفهیم پیام شریعتبر انبیاء; خواه با اشاره باشد یا نوشتار سری; در تمام این موارد به نحوی آن خصوصیت تفهیم و القای سری و سریع نهفته است .
ابن فارس مینویسد: و، ح، ی، اصل یدل علی القاء علم فی اخفاء . فالوحی: الاشاره . والوحی: الکتابة و الرسالة، و کل ما القیته الی غیرک حتی علمه فهو وحی کیف کان . و کل ما فی باب الوحی فراجع الی هذا الاصل . (4)
کلمه وحی و مشتقات آن بیش از هفتاد بار در قرآن آمده است که غالبا درباره ارتباط ویژه خداوند با پیامبران در زمینه فرستادن پیام هدایت تشریعی است . لیکن مواردی چند از استعمال این عنوان در قرآن نشانگر آن است که لغتیاد شده در قرآن، چه از لحاظ گیرنده و مقصد آن و چه از لحاظ فرستنده و مبدا آن دارای گستره وسیعی است; هر چند در تمام موارد استعمال، مفهوم کلی «تفهیم خصوصی و نهانی» به صورت مشترک معنوی و مقول به تشکیک در مورد پدیده وحی ملحوظ شده است:
1 . رابطه بیواسطه خدا با پیامبر: قرآن کریم شیوههای گوناگون ارتباط خدا با پیامبران را گزارش میکند، واژه وحی در یک معنای اخص به کار رفته است که عبارت است از ارتباط بدون واسطه خدا با پیامبر: «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا . . . ; شوری/51
«هیچ انسانی را نرسد که خدا با او سخن گوید جز از راه وحی (تفهیم بی واسطه و مستقیم) یا از فراسوی حجابی، یا فرستادهای بفرستد . . . .»
2 . وحی تشریعی و ارتباط ویژه خدا با پیامبران: بیشتر موارد کاربرد کلمه وحی و اشتقاقات آن در قرآن در این معنا است و هر گاه واژه وحی به صورت مطلق و خالی از قرینه بیان شود، مقصود همان وحی مخصوص نبوی و پیام رسانی ویژه انبیا است: «و کذلک نوحی الیک و الی الذین من قبلک الله العزیز الحکیم» شوری/3
3 . وحی تسدیدی: خداوند متعال درباره پیشوایان خدایی میفرماید: «و جعلناهم ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و . . .» انبیا/73
به بیان مفسران این وحی توفیق افعال نیک و راهیابی به کمال مطلوب است که از آن تعبیر به وحی تسدیدی و تاییدی میشود، و امامان معصوم علیهم السلام نیز از آن موهبت الهی بهره مندند، لیکن وحی تشریعی مخصوص پیامبران صاحب شریعت است . (5)
4 . اشاره: در سوره مریم آیه 10- 11، جریان بشارت یافتن زکریا به داشتن فرزند را یاد آور میشود و وظیفه سکوت او را بیان مینماید و گزارش میدهد که وی با اشاره مقصود خویش را فهماند و از این اشاره با عنوان وحی نام برده است: «قال آیتک الا تکلم الناس ثلاثة ایام فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکرة و عشیا .»
5 . الهام: در سوره قصص آیه 7 در باره مادر حضرت موسی علیه السلام چنین آمده است:
«و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم و لاتخافی و لاتحزنی انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین .»
با توجه به این که آن بانوی پرهیزکار، پیامبر نبوده است، وحی در این آیه به معنای الهام و خطور در دل است که به صورت تفهیم نهانی القا شده است . (6)
وحی مطرح در مورد حواریون حضرت عیسی علیه السلام نیز به همین معنا است: «اذا اوحیت الی الحوارین ان آمنوا بی و برسولی . . .» مائده/110
از سیاق آیه مستفاد میگردد که ایشان پیامبر نبودند بلکه میبایستبه رسالت عیسی علیه السلام رسول الهی عصر، ایمان راستین و حقیقی بیاورند; و دلیل خارجی ویژهای که نبوت آن ها را اثبات کند نیز وجود ندارد . بنابر این وحی به آنان عبارت از الهام و القای در قلب است . (7)
همین طور در برخی آیات از خطورات شیطانی بر دل انسانها تعبیر به وحی رفته است: «ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم» انعام/121
در این آیه و آیه 112 سوره انعام، مبدا وحی غیر از خداست، و علت کاربرد کلمه وحی، پنهان بودن این گونه القاء است . (8)
6 . تدبیر غریزی حیوان . در سوره نحل آیه 68- 67 در مورد کار زنبور عسل تعبیر وحی آورده شده است:
«و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا و من الشجر و مما یعرشون ثم کلی من کل الثمرات فاسلکی سبل ربک ذللا;
همان غریزهای که در وجود این حیوان کوچک و کم مصرف ولی پر کار تعبیه شده است تا بدون هیچ آموزشی در جای مناسب خانه شگفتانگیز خویش را بر پا کند و یک زندگی دسته جمعی پر از نظم و وظیفهشناسی را به شیوهای بدیع اداره نماید و از شهد گل ها عسل مصفا تحویل دهد; همه به تفهیم خاص الهی است که در ذات این حیوان سرشته شده است . از آن جا که این القای غریزی نوعی از پیام رسانی پنهانی از سوی خداوند است، عنوان وحی بر آن اطلاق شده است .
7 . تقدیر نظام آفرینش: در سوره فصلت آیات 9- 12 پس از اشاره به آفرینش آسمان ها و زمین و توحید در خالقیت و ربوبیت و تفکیکناپذیری آن ها از همدیگر میفرماید: «و اوحی فی کل سماء امرها و زینا السماء الدنیا بمصابیح و حفظا ذلک تقدیر العزیز و العلیم» .
ایجاد قانونمندی در تمام جهان آفرینش - که آسمانها و زمین در قرآن اشاره به آن است - که هر یک تا زمان معین و مقرر نقش ویژهای را ایفا کند، از طریق آفریدگار عالم در سرشت هستی آنها نهاده (تفهیم) شده است; و در استعاره لفظ وحی برای چنین تقدیر و تدبیری همین مقدار مناسبت کافی است .
همانطور که ملاحظه شد، کلمه وحی چه در معنای لغوی خود - تفهیم سریع و نهانی - و چه در کاربردهای قرآنی، اختصاص به وحی تشریعی و ارتباط پیام رسانی ویژه خداوند به پیامبران ندارد; گرچه معنای اصطلاحی رایج و غالب آن همین است . از آن جا که تعلیم و معارف الهی بر پیغمبران به صورت مفاهمه خصوصی و سری انجام یافته، این واژه در آن به کار رفته است; به عبارت دیگر، میتوان گفت استعمال قرآنی وحی چیزی مساوق با هدایت استشامل هدایت عام و تکوینی الهی نسبتبه موجودات است; و هدایتخاص و تشریعی که ویژه انسان میباشد . از آنچه گفته شد معلوم گردید که اطلاق واژه وحی بر الهامات درونی، مکاشفات قدیسان و بلکه هر نوع خطورات قلبی نباید منشا این مغالطه شود که: پس وحی امری همگانی است و راه آن برای همه و همیشه باز است ; زیرا وحی مورد گفت و گو در علم کلام و ادیان توحیدی، مفهوم اخص آن است که مختص به افراد ویژهای است .
در وحی الهی به انبیا اساس و پایه وحی قدرت و علم بی کران خدای جهان است که محیط بر عالم و آدم است . در این نگرش پیامبر به عنوان یک نیروی بسیار برجسته و مستعد است که از سویی یک شخصیت انسانی متعارف همانند همه انسانها دارد و از دیگر سوی یک شخصیتبرگزیده از جانب خداوند . او به عنوان یک انسان از خود هیچ ندارد و بر خود بی خبریها میبندد و برای خود هیچ گونه امتیازی بر دیگران قائل نیست .
اما آن جنبه انتساب وحیانی او به خدا هویتی دیگر به وی میبخشد که حامل روشنگری و هدایت انسانها است: قالت رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده» ابراهیم/11
«قل لا املک لنفسی نفعا و لاضرا الا ماشاء الله و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنی السوء ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤمنون» اعراف/118
با این وصف نگاههای مشبته و غبارآلودی وجود دارد که با پندارهای گوناگون، منشا غیبی و قدرت بیکران بیرونی وحی آفرین را نادیده میگیرد و کوشش دارد تاپدیدهوحی را امری طبیعی و انسانی به شمار آورد نه الهی و متافیزیکی . این دیدگاه گاه با زبان دانش جدید روانشناسی و علوم اجتماعی نبوت و معرفت وحیانی را تبلور شخصیتباطنی و یا نبوغ اجتماعی مینامد .
گاه آن را در قلمرو «مکاشفات و تجارب درونی» تحلیل مینماید که قلمرو آن به اندازه شخص و مناسبات اجتماعی وی برایش ظهور یافته و استمرار این تجارب نیز توسط دیگران صورت خواهد گرفت . و همین نگرش در مورد وحی گاهی دیگر با نام عقلانیت، علم گرایی جدید، روش نقد تاریخی، اسطوره زدایی و نامهای دیگر ظاهر میشود و از این طریق نیز خواسته یا ناخواسته میکوشد تا وحی را دست پرورد، انسان و محصولی طبیعی و عصری جلوه دهد .
همانطور که ملاحظه میشود این نگره تمام تلاشش بر این اساس است که وحی را از عرش به فرش و از آسمان به زمین آورد . این بینش نمیتواند به وحی را به عنوان یک پیام غیبی از ملکوت به ملک تصور کند . این گفتهها به وضوح نشان میدهد که بن مایه این برداشتها تصویر دین به عنوان یک امر شخصی و منعزل از وحی بیرونی است . اما این رهیافت در هاله تیرهای از پیچشهای لفظی میکوشد تا چنین وانمود سازد که بر همان باوری است که عموم مسلمانان درست اندیش معتقدند!
کالبد شکافی این نگره دئیستی نشان میدهد که در آن، سنتهای دینی به عنوان یکپدیدهصرف تاریخی نگریسته میشد که حاصل تجربهها و مواجید شخصی انسانهایی است که واجد آن احساسهای قدسی شدهاند; و دیگران نیز مانند آنان میتوانند مشابه تجربههای آنان را در خود بیافرینند . بن مایه این تحلیل جایگزین کردن امانیزم و انسان محوری به جای خدا محوری است و هر گونه نقشی برای خدا مورد خدشه واقع شده; بلکه مطابق تصریح برخی نویسندگان آن اساسا وجود عینی و متشخص خدا نیز مورد تردید است . مشکل هستی شناختی این نگره مجال باور به خدای عینی غیبی را میگیرد هم چنانکه رویکرد عرفتشناختی این نظریه با جایگزین کردن عقلانیت تجربی به جای عقل برهانی، زمینه راهیابی به هر گونه حقیقت قطعی را بر صاحبانش میبندد . با این وصف، نگرشی که اعتقاد به خدای متشخص را به استناد «سخن فویر باخ» منشا از خود بیگانگی انسان بداند; جای شگفتی نیست که وحی را تراوش خویشتن خویش انسان یا محصولی فرهنگی و عصر و متعلق به فرهنگ سنتی به شمار آورد . (9)
اکنون مجال آن است تا تحلیل کنیم که چگونه میتوان تصدیق کرد که واقعا برخی از انسانها با جهان غیب ارتباط داشته و برخوردار از شعوری ویژهاند که دور از دسترس دیگران است؟ و اگر این موضوع محال نیست چرا معمولا معاصران وحی گیران دعوی آنان را نمیپذیرفتند و سخنانشان را به دیده ناباوری و استهزار مینگریستند؟ و بالاخره آیا وحیپدیده شدنی و قابل تحقق است و پذیرش آن مستلزم نفی قوانین علی - معلولی عالم نبوده و از نظر عقل و علم قابل توجیه است؟
در پاسخ باید توجه کرد که پذیرش وحی به عنوان یک امر خارق العاده نه ملازم با «محال ذاتی» است; یعنی فرضی که در ذات خود مشتمل بر تناقض است مثل فرض کوهی که در عین کوه بودن، ذره باشد . معنای این فرض آن است که کوه در عین کوه بودن، کوه نباشد (اجتماع نقیضین هستی و نیستی) و نه مستلزم «محال وقوعی» است . یعنی فرضی که خود مشتمل بر تناقض نیست، بلکه وقوع آن مستلزم تناقض است; مثل فرض معلولی که در عین معلول بودن بدون علتباشد، یعنی لازمهاش آن است که معلول، در عین معلول بودن، معلول نباشد که آن نیز «محال غیری» و ناشدنیاست . البته تحقق وحی به عنوان یکپدیده خارق عادت به حسب عرف و عادت محال به شمار میآید یعنی محال عادی است، این نوع محال مسامحتا محال نامیده میشود در حالی که از نظر عقلی محال نیست . بنابراین روشن میشود هیچ گونه دلیل علمی و عقلی وجود ندارد که امکان وحی را نفی نماید، نهایت آن است که علوم بشری در چارچوب قوانین خود تاکنون نتوانسته حقیقت وحی را تبیین کند . از آن سو تاریخ حیات و تمدن بشر به روشنی گواهی میدهد که در برهههای گوناگون زندگی انسان مردانی بزرگ برخاستهاند و بینشهایی وسیع از گذشته و آینده عالم و آدم، و آیین و راه و رسمی ارزشمند را عرضه کردهاند . این پیام متعالی که همگان را به رشد و کمال مادی و معنوی فرا میخوانده و تاثیر همه جانبه و پا بر جای خویش را در ابعاد گوناگون زندگی انسان باقی گذاشته تنها بیانگر ارتباط ویژه آنها با جهان غیب الهی است و هیچ گونه تفسیر دیگری را بر نمیتابد . البته چگونگی ارتباط آنان با عالم علوی و غیب برای ما ناشناخته است، هم چنان که بسیاری از رازهای جهان مادی و حیات موجودات دانی برای دانشمندان و متعمقان علوم مجهول است، لیکن این جهل هرگز نمیتواند منشا انکار آن حقایق شود . تجربیترین علوم هنوز در خود مسئله اتم و الکترون و کرانههای لایتناهی فضای کیهانی صدها پرسش بی پاسخ دارد .
ستیز با وحی و تردید افکنی در آن نه از سر علم و عقل، بلکه ناشی از علل و عوامل گوناگونی است که به دو مورد از آنها اشاره میشود:
الف - مبانی معرفتشناختی و جهان شناختی مادی: کسانی که تفسیری مادی و الحادی از جهان ارائه مینمودند و عالم را منحصر در طبیعتبی هدف و زوالپذیر میانگارند و نسبتبه مبدا عالم و مقام آفرینش و ربوبیتخداوند التفات نداشتند، نبوت و وحی را نیز به دیده تردید مینگرند . قرآن در ریشه یابی این موضوع میگوید آنان که منکر وحی و رسالتاند و میگویند خداوند هیچ چیزی را بر بشر نازل نکرده است، خدا را به درستی نشناختهاند . اگر اینها شناختی کامل نسبتبه هستی داشتند میفهمیدند که آفریدگار آگاه، مدبر و اداره کننده تمام آفریدگان و تامین کننده تمام نیازهای ایشان است و از لوازم تدبیر و به مقصد رساندن انسان وحی و شریعت است:
«و ما قدرواالله حق قدره اذ قالوا ما انزل الله علی بشر من شیء» انعام/91
امیر مؤمنان علیه السلام در تصحیح بینش مردم در مورد خدا و فعل او فرمود: خدایی که خود با حواس درک نمیشود و با مردم مقایسه نمیگردد (وحی او به انبیا نیز چنین است) او با موسی علیه السلام تکلم کرد و نشانههای بزرگ خود را به او نمایاند، اما بدون در کار انداختن دستافزار اندام و جنباندن لب و گشودن و بستن کام . (10)
ب - گرایشها و منشهای مادی: منشا دیگری که در انکار وحی و انکار رسالت انبیا به ویژه «نبوت خاصه» تاثیر داشته، استکبار و هواپرستی بوده است . آنان که چشم و گوش و جسم و جانشان فقط مظاهر طبیعت را میدید و بس; پای بندی و دلبستگی به طبیعت آن سان در روانشان ریشه نهاده بود که همه حقایق را در پرتو این معیار ارزیابی میکردند و میگفتند اگر بناستخدا پیامبری داشته باشد باید او را از میان ثروتمندان برگزیند! .
«و قالوا لولا نزل هذاالقرآن علی رجل من القریتین عظیم اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم» زخرف/31- 32
حضرت امیر علیه السلام وضعیت اسفانگیز این جاهلیت را چنین ترسیم مینماید: «ابتعثه والناس یضربون فی عمرة و یموحون فی حیرة . قد قادتهم ازمة الحین و استغلقت علی افئدتهم الرین; (11) خداوند هنگامی پیامبر را مبعوث نمود که مردم در گرداب جهالت و گناه فرو رفته بودند و در حیرت و سرگردانی به سر میبردند . لجام هلاکت آنان را میکشید و پردههای گمراهی چهرهی عقل آنان را پوشیده و بر جان و دلشان قفل آویخته بود .»
ممکن است گفته شود پذیرش وحی و تجلی نوعی معرفتبرای برخی انسانها که خارج از قلمرو فرمولهای معین آگاهیهای تجربی، فلسفی، عرفانی، و بدون اکتساب و تلاش انسان، بر خلاف سنت جاری جهان هستی و نظام علی معلولی حاکم بر عالم است .
پاسخ آن است که قانون علیتیک سنت عقلی فراگیر و استثناناپذیر است، لکن مفاد این قانون مصادیق و نمودهای گوناگون علت و معلول را به ما معرفی نمیکند . دانش انسانی نسبتبه مظاهر خاص اسباب و مسببات مادی نیز بسیار محدود و به تدریج رو به رشد و تکامل است، اما تاثیر علل و اسباب غیر مادی و طبیعی در پدیدههای جهان طبیعی، در قلمرو مشاهدات و آزمونهای علوم تجربی راه نیافته و به حساب نیامده است; لیکن هیچگونه دلیل علمی بر نفی آن نیز وجود ندارد، افزون بر آن که دلیل عقلی بر اثبات آن قائم است .
پس از آن که معلوم شد یک سنخ آگاهییابی پیش روی بشر قرار دارد که تنها گروه خاصی از آن طریق با جهان غیب اتصال داشته حقایقی را به ارمغان میآورند و خداوند تنها آنان را وسیله ارتباط میان خود و بندگانش قرار داده است . ممکن است این پرسش در ذهن برخی راه یابد که حکمت این کار چیست؟ چه ضرورتی ایجاب میکرده است که آفریدگار حکیم جامه نبوت را بر اندام برخی از انسانها بپوشاند و ارتباطی ویژه به نام وحی را پدید آورد؟ آیا ابزارهای گوناگون شناخت که در وجود فرد فرد انسانها قرار داده استبرای هدف یابی و پیمودن درست راه و هدف زندگی کافی نیست و ضرورت ایجاب مینماید که شیوه خاصی از تعلیم و مداخله الهی در سرنوشت انسان به وجود آید؟ این پرسشی است که از دیرباز تا به امروز همواره در ذهن اندیشمندان به ویژه آنان که میکوشیدهاند عقل را جایگزین وحی به حساب آورند و روابط گوناگون زندگی انسان را با تدبیر اندیشه سامان بخشند، مطرح بوده است .(البته گفتنی است که این سؤال بر مبنای تفکر کسانی معنا مییابد که قائل به حسن و قبح ذاتی افعال باشند اما کسانی که حسن و قبح را منکرند و باب هر گونه پرسشی را در مورد خدا میبندند و یا قدرت خداوند را پس از آفرینش محدود میانگارند چون یهود، واضح است که چنین سؤالی برایشان مفهوم ندارد) .
جهت پاسخ به این سؤال یاد آور میشود که:
با مطالعه و تامل در ویژگیهای مجموعههای کلان و منظم جهان هستی در مییابیم که همه پدیدههای موجود در چارچوب طرح و حساب دقیق و بر اساس هدفی معین و حکیمانه آفریده شده و تحت تدبیر قدرتی شگفتانگیز به سوی آن هدف در حرکتند:
«ربنا الذی اعطی کل شییء خلقه ثم هدی» ط/50 .
اما تمام سخن این جاست که هدایت ویژه خداوند در سرنوشت انسان چگونه تحقق مییابد؟ آیا استعدادهای حیاتی و آگاهیهایی که از ناحیه خدا در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است، برای تصمیمگیری اساسی و پیدا کردن راه سعادت و تکامل او کافی است؟ حقیقت این است که پاسخ منفی است زیرا:
اولا: به جهت آن که انسان به شکل طبیعی در زندان زمان و مکان و محدودیتهای جهان تدریجی قرار دارد، دانش تجربی و عقلانی بشر همواره قرین نقصان و خطا است و با گذشت زمان رو به سوی گسترش و تکامل نسبی پیش میرود و هیچ عصری نبوده که بشر قدرت تحلیل تمام رازهای جهان را داشته و دشواریهای فکری خویش را بر طرف نموده باشد، صرف نظر از این که هر قدر دامنه آگاهی بشر توسعه یافته است پرسشهای او نیز افزونتر شده است .
ثانیا: اگر کوشش پی گیر انسان را در شناخت طبیعتبه طور نسبی قرین موفقیتبدانیم از این نکته نمیتوان به سادگی گذشت که بنا بر دلایل مختلف و پیچیدگیهای لاینحل، وجود خود او از مجهولات دانش بشری و نقطه بن بست فکری دایمی است .
ثالثا: حیات انسان نقطه آغازی دارد، لیکن در پرتو وجود روح جاویدان، ابدی و بی پایان است (مؤمنین/12- 16) ; از این روی تلاشهای او وقتی مثمر خواهد بود که موجب تامین کمال حقیقی و سعادت پایدار گردد; چه این که اگر فردی تمام زمینههای آسایش زندگی هفتاد سالهاش فراهم باشد اما سرمایه معنوی کارآمدی برای زندگی پایانناپذیر و جبران ناشدنی آخرت تدارک ندیده باشد گرفتار بزرگترین خسران شده است . به عکس، اگر کسی در تمام عمر این دنیا دستخوش ابتلائات بوده و در کسب رضای محبوب واقعی عمر را به جهاد و تلاش سپری کرده باشد و حیات جاودانه نیکو را در پیش روی داشته باشد سعادتمند حقیقی است .
اکنون صرفنظر از پیام وحی، انسان هیچ گونه شناخت تجربی و یا عقلانی محض نسبتبه حقایق جهان پس از مرگ نداشته و هیچ گونه پیش بینی خاصی در ارتباط با نیازهای ضروری این سفر طولانی و بی بازگشت ندارد . بدین روی جدیترین سیمای ناآگاهی مطلق بشر در این جا نمودار میگردد .
حال اگر بپذیریم که خدای حکیم و هدفمند، انسان را برای رسیدن به چنین مقصد پایدار و دریافت رحمتهای بیکران خویش آفریده است آیا میتوان پذیرفت که طرح و نقشهی کلی و راه و رسم رسیدن به آن هدف را در پیش روی او قرار ندهد؟
«و علی الله قصد السبیل نحل/9 . و (تبیین) راه میانه و درستبا خداوند است .
«ان علینا للهدی» لیل/12 . بیگمان راهنمایی [بندگان] بر ماست .»
امیر مؤمنان علیه السلام در سخنی فلسفه بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و ظهور وحی الهی در وجود او را معرفت و عبادت خداوند بر میشمارد که در واقع ترسیمی از فلسفه حیات انسان و تبیینی از کمال راستین وی است . چرا که معرفت و عبادت خدا منشا بسط وجود انسان و تعالی حیات اوست .
«فبعث الله محمدا صلی الله علیه و آله وسلم بالحق لیخرج عباده من عبادة الاوثان الی عبادته و من طاعة الشیطان الی طاعته، بقرآن قد بینه و احکمه، لیعلم العباد ربهم اذ جهلوه، و لیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه، فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه . . .» (12)
و در سخن دیگری فرمود: پیامبر اسلام را بر مردمان نادانی فرستاد که هدف آفرینش خویش را نمیدانستند و بتها را پرستش مینمودند . (13)
یکی از پرسشهای جدی بشر که ناشی از روح کنجکاوی اوست، این است که میخواهد چگونگی فرآیند نزول و جایگیری وحی الهی جان پیامبران را بداند . خدای متعال در قرآن کریم شیوههای گوناگون تکلیم خداوند به پیامبران را سه نوع میشمارد: «و ما کان الله لبشر ان یکلمه الله الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم» شوری/51 . در این آیه یک نوع از کلام الهی به پیامبران، وحی بدون واسطه است (وحیا) که مخاطب، کلام را مستقیما از خداوند دریافت میکند . از برخی آیات مستفاد میشود که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم تمام قرآن را مستقیم از خدای متعال اخذ کرده است: «انک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم» نحل/6 . این نوع تکلیم دریافت فیض از ذات باری است که برای انسان در عروج معنوی و پشتسر نهادن وسایط پیش میآید و جان او تجلیگاه مصدر اول میگردد و بار سنگین سخن خدا بر دوش او مینشیند «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا» و حالات او متاثر میگردد که امام صادق علیه السلام فرمود: «ذاک اذا تجلی الله له .» (14)
نوع دوم تکلیم از طریق واسطه و از فراسوی حجاب است، مانند ایجاد صدا در فضا یا درخت، که در این جا متکلم واقعی خداست و درخت مظهر کلام اوست . در اینجا باید متذکر بود که منظور از این تعبیر حجاب مادی نیست . ممکن است این تعبیر کنایی باشد و ممکن است همانند تعبیر «والله من ورائهم محیط» بروج/20 باشد .
نوع سوم، تکلیم از طریق فرشته پیک وحی است که او هم واسطه است لیکن به عنوان حامل پیام خدا . «فانه نزله علی قلبک» . بقره/97 . البته روشن است که جمع میان این اقسام برای یک انسان مقدور است، چرا که این تفاوتها مربوط به حالات معنوی گیرنده وحی و پیوند او با مبدا فیض است و نه فرستنده آن که کمال مطلق است . (15) امام علی علیه السلام در سخن مشروحی که در پاسخ شخصی که پنداشته بود قرآن را واجد تناقض یافته و پرسشهای خود را به امام عرضه داشت در مورد وحی و کلامالله فرمودند: کلام خدا به گونههای مختلف به پیامبر میرسد و یک منوال نیست از این رو تعبیرات گوناگون از آن حالی از تناقضی نیست: «. . . و کلام الله لیس بنحو واحدا، منه ما کلم الله به الرسل، و منه ما قذقه فی قلوبهم، و منه رؤیا یریهاالرسل، و منه وحی و تنزیل یتلی و یقرا فهو کلامالله . . .» زمر/23
برخی آیات کریمه، نازل کننده وحی و قرآن را خدای متعال معرفی میکند: «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها . . .» زمر/23 و در آیات زیادی از قرآن، فرشتگان، به ویژه جبرئیل را منزل قرآن معرفی مینماید: «قل نزله روح القدس من ربک بالحق» . نحل/102
در اینجا این سؤال پدید میآید که آیا قرآن را خداوند خود نازل کرده و یا وسایط و فرشتگان؟ در پاسخ میتوان گفت: به اقتضای فرآیند عمومی توحید افعالی که قرآن کریم نمودهای گوناگون آن را مکرر مطرح نموده است، منشا و مبدا همه کارهای عالم و از جمله نزول قرآن، خداست; لیکن نامبرداری وسایط و پدیدههای گوناگون بدین معناست که پدیدگان و عوامل، اسباب افعال خداوند هستند و هر یک در قلمروی ویژه نقش خویش را از خدا دریافت داشته و به اذن او در کار تدوین عالمند و فاعلیت آنها در طول فاعلیتخدا، و وامدار هستی بخش مطلق است .
بنابر این در اینجا نیز میتوان دستهای از فرشتگان الهی به فرماندهی جبرئیل را پیک وحی الهی و واسطه نزول قرآن دانست . هر چند مفاد روایتی که صدوق از امیرمؤمنان علیه السلام نقل میکند آن حضرت به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرموند: پیامبر از جبرئیل پرسید: «یا جبرئیل هل رایت ربک؟ فقال جبرئیل: ان ربی لایری، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم، فمن این تاخذ الوحی؟ فقال: آخذه من اسرافیل، فقال: و من این یاخذه اسرافیل؟ قال: یاخذه من ملک فوقه من الروحانیین، قال: فمن این یاخذه ذالک الملک؟ قال: یقذف فی قلبه قذفا، فهذا وحی و هو کلام الله عزوجل . . .» (16) از مفاد این روایت استظهار میشود که فرشتهای از روحانیین شخصی غیر از جبرئیل باشد .
از سوی دیگر ممکن است این دوگانگی در تعبیر را حاکی از دو گونه نزول دانست; چنان که دانشمندان اسلامی بدان تصریح نمودهاند . یعنی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم وحی قرآنی را، هم بی واسطه از خدای متعال دریافت میداشت که این مواجهه ربانی تاثیری شگرف بر وجود آن بزرگوار میگذاشت، و هم به وساطت جبرئیل قرآن را پذیرا میشد که این نوع وحی بالنسبه آسان بود . به بیان دیگر این تفاوتها با توجه به حالات گوناگون گیرندهی پیام ملحوظ میبود، وگرنه فرستنده حقیقی وحی در همه حال خدای متعال است . (17)
وحی بر چه کسی نازل شده است، پیامبر یا مردم؟ منشا این پرسش نیز دو دسته از آیات است که در دستهای از آنها تصریح گردیده است که دریافت کننده و گیرنده واقعی وحی قرآنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است: «و الذین آمنوا . . . آمنوا بما نزل علی محمد و هو الحق من ربهم . . .» . محمد/2 . در عین حال آیات دیگری اشاره دارد که قرآن بر مردم نازل شده است: یا «ایها الناس قد جائکم برهان من ربکم و انزلنا الیکم نورا مبینا . . .» . نسا/174 . در تحلیل این دو گونه آیات میتوان به این موضوع رهنمون شد که گیرنده مستقیم وحی قرآنی شخص رسولالله صلی الله علیه و آله وسلم بوده است و هیچ آیهای از قرآن به طور مستقیم از سوی خدا به هیچ فرد دیگری نازل نگردیده و تنها روان پاک پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ظرف نزول وحی و امین سر خداوندی است . شک نیست که مردم مقصد نهایی وحی قرآنیاند و هدف همان است که وحی الهی به آنها برسد و منظور از نزول به سوی مردم نیز همین است; لیکن آنان تنها در پرتو وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و ابلاغ و تلاوت ایشان متن مقدس قرآن را دریافت مینمودند و در حقیقت، قرآن به وساطت پیامبر بر آنان نازل شده است: . . . «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم . . .» نحل/44; هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته . . .» جمعه/2
بر اساس مطلب ذکر شده روشن میشود، آنچه که در برخی آثار تحت عنوان: «آیاتی که بر زبان صحابه جاری شده است» سخن رفته، نااستوار وبرخلاف منطق وحی قرآنی و خردمندی است (18)
بنا بر روایات متواتر و قطعی تاریخ، آیات و سورههای قرآن مجید بر خلاف کتب پیشین الهی یک باره نازل نشده، بلکه با آغاز بعثت پیامبر اکرم در 27 رجب شروع و در طول دوران رسالتبه اقتضای پیشرفت نهضت اسلام و نیازهای عینی جامعه به تدریج کامل گردید . وجود ناسخ و منسوخ، عام و خاص، اسباب و زمینههای نزول گواه این معناست . این موضوع امری نو و بی سابقه مینمود و دستاویزی برای بهانهگیری و اعتراض مخالفان و معاندان پیامبر اسلام به شمار میآمد: «و قال الذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة . . .» فرقان/32 . با این همه در آیاتی از قرآن شریف ملاحظه میکنیم که نزول قرآن را مربوط به ماه رمضان میداند و حتی در پارهای از آیات، شب نزول آن را نیز معین کرده است: «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن» بقره/185; «انا انزلناه فی لیلة القدر» قدر/1; «انا انزلناه فی لیلة مبارکة» . دخان/3
در قرآن کریم به صراحت اظهار شده است که: «ماکان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسولالله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما .» احزاب/40
خاتم از ختم، چنان که ابن فارس تصریح دارد، به معنای پایان دادن به چیزی است . (19)
در آیات دیگر هم فراوان این مضمون به چشم میخورد که: «ان هو الا ذکر للعالمین» مفاد این آیات آن است که آیین اسلام آخرین سلسله ادیان الهی و آیینی جهان شمول است، با این وصف جهان شمولی، مجالی برای ظهور پیامبر و شریعت دیگر باقی نمیماند . امام علی علیه السلام نیز میفرماید: «ارسله علی حین فترة من الرسل و تنازع من الالسن فقفی به الرسل و ختم به الوحی (20) فجاهد فی الله المدبرین عنه و العادلین به;» خداوند پیامبر را پس از یک فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد، هنگامی که در میان مردم منازعات بسیار افتاده بود، او را در پی رسولان پیشین مبعوث نمود و به او وحی را پایان بخشید، و او نیز با کسانی که به حق پشت کرده و از آن روی بر تافته بودند به جهاد پرداخت .»
ممکن است گفته شود: اگر نبوت و وحی تشریعی مستند به ضرورت عقل است، پس حکمت انقطاع آن چیست؟ و آیا انقطاع وحی مستلزم قطع فیض و رحمت ویژه الهی نیست؟
دانستیم مفاد برهان ضرورت وحی تشریعی این است که جامعه بشری از طریق پیام هدایت، نقصان بینشهای بنیادی خویش را برطرف نماید و حجت الهی بر همگان تمام شود . از این روی به خاطر این که در دورانهای گذشته بشر به یک سطح از شرایط فرهنگی اجتماعی مطلوبی نرسیده بود که توان حفظ و حراست پیام آسمانی را عهده دار گردد و به قصور و تقصیر کتابهای الهی تحریف یا نابود میشد; و از سوی دیگر اجتماع انسانی در روند تکاملی خود همواره مواجه با نیازهای جدید و روابط پیچیده میگردید; بالطبع به تناسب این مقتضیات و ضرورتها خداوند شریعتی جدید میفرستاد لیکن وقتی جامعه انسانی به مرحلهای از بلوغ فکری و رشد فرهنگی رسید که پذیرای اخذ و فهم نقشهی کلی مسیر زندگی گردید و واجد استعداد نگهداری قانون اساسی الهی شد و در پرتو تفکر خلاق (اجتهاد) خویش توانست جزئیات و فروعاتی را که به مرور زمان و پیشرفت اجتماعی پدید میآید در پرتو خطوط اساسی شریعت کشف و استنباط نماید; آیا ضرورتی برای تجدید شریعتباقی میماند؟ وقتی پذیرفتیم - در پرتو دلایل حقانیت وحی - وحی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم دفتر کامل راهنمای وجود انسان است که از سوی آفریدگار حکیم و عالم به تمام نیازهای انسان و به اقتضای سرشت تغییرناپذیر او فرستاده شده است، و تحریف ناپذیری ابدی آن تدبیر و تضمین شده است . واضح است که ضرورتی بر تکرار شریعت نخواهد بود .
با توجه به نکات یاد شده روشن میشود که پایان یافتن وحی نبوی به هیچ روی به معنای قطع فیض الهی نیست . به حسب اعتقاد شیعه، عترت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم علیهم السلام که عدل جداییناپذیر قرآنند، بر خوردار از نوعی آموزه غیبی معارف الهی به وسیله فرشتگان میباشند که به «تحدیث» نامبردار است . (21) از این روی، این سخن که «با بسته شدن دفتر نبوت به مهر خاتمیت، شخصیت هیچ کس پشتوانه سخن او نیست . از همه حجت میخواهند جز از پیامبر که خود حجت است» ، (22) انکار امامت امامان معصوم پس از پیامبر است که سخنی مردود است و این مجال جای ذکر دلایل امامت نیست .
نقش امامت منصوب و مؤید به وحی تسدیدی و عصمت (انبیا/73)، در تفکر شیعی به عنوان حافظ صیانت قرآن از دگرگونی و عینیت معارف الهی، همواره مورد نیاز است و هرگز جامعه انسانی در مسیر تکامل خویش از آن بی نیاز نخواهد بود . این همه، به رغم ترسیم ناسرهای است که دین را آمیخته به نقصان دانسته، آن را نیازمند تکمیل توسط تجربههای پیامبران جدید یعنی آدمیان متعارف در گذر زمان میداند . در خور است که در این باره تصویر علی بن ابی طالب علیه السلام از کمال شریعت و ختم وحی آفریدگار عالم به همه اسرار را ملاحظه کنیم: «ام انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم علی اتمامه! ام کانوا شرکاء له، فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضی؟ ام انزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول صلی الله علیه و آله وسلم؟ عن تبلیغه و ادائه، و الله سبحانه یقول "مافرطنا فی الکتاب من شیء و فیه تبیان لکل شیء، و ذکر ان الکتاب یصدق بعضه بعضا و انه لااختلاف فیه فقال سبحانه: «ولوکان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» «و ان القرآن ظاهره انیق و باطنه عمیق لاتفنی عجائبه و لاتنقضی غرائبه و لاتکشف الظلمات الا به» (23) یا این که خداوند دین ناقصی فرو فرستاده، در تکمیل آن از آنان استمداد جسته است؟ یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگوید و بر خدا لازم استبر آن رضا دهد؟ یا این که خداوند دین را کامل فرستاده اما پیامبر در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده است؟ با این که خداوند میفرماید: در قرآن از هیچ چیز فروگذار نکردهایم ; و نیز میفرماید: در قرآن بیان همه چیز آمده است . و یاد آور شده است که آیات قرآن یکدیگر را تصدیق میکنند و اختلافی در آن وجود ندارد چنان که میفرماید: «اگر قرآن از ناحیه غیر خدا بود اختلافات فراوانی در آن مییافتند .»
قرآن ظاهری زیبا و شگفتانگیز و باطنی ژرف و پر مایه دارد; شگفتیهای آن فانی نگردد و اسرار نهفته آن پایان نپذیرد . هرگز تاریکیهای جهل و نادانی جز به آن برطرف نمیشود .
در این نگاه ارزشمند سر خاتمیتبه اقیانوس بیکران دفتر معرفت وحی قرآنی باز میگردد که استعداد پاسخ گویی به پرسشهای ابنای بشر در گستره زمان و پهنهی زمین را واجد است، نه بی نیازی و رهایی عقل از شریعت انبیا که برخی تفوه کردهاند:
«با ختم نبوت، عقل نهایت آزادی را پیدا میکند و شخصیت هیچ کس حاجب دلائل عقلی و تجربی و قانونی نمیشود . آزاد بودن یعنی آزاد بودن عقل از عوامل مافوق و مادون عقل . به منزله امری مافوق عقل میآید تا با پیامها و تکالیف خود آدمی را از عوامل پست و مادون عقل رها سازد آنگاه با خاتمیتخویش، عامل مافوق را هم بر میدارد، و طناب گهواره عقل را از دو سو میگشاید و طفل عقل را که اینک بالغ و چالاک شده آزاد میگذارد تا بر پای خود برخیزد و بایستد و برود و بدود و بپرد .» (24)
اما سخن علی علیه السلام آن است که خداوند با فرستادن قرآن محمدی دریچههایی از معارف را به روی بشریت گشوده است که هرگز به پایان نمیرسد و انسان نیز هیچ گاه از آن بی نیاز نخواهد بود . معارفی از آغاز عالم و فرجام آن، از تاریخ و هستی و انسان و از سنتها و نظامهای هستی و از غیب و شهود جهان و . . . که توسن اندیشه انسان بدون استمداد از قرآن در خیال خویش نیز به آن معارف دسترسی نمییابد . (25)
در عبارتهای دیگری گویا سخن امام در پاسخ کسانی است که کار خدا را با کار آدمیان قیاس کرده و میگویند: «پیامبر اگر عمر بیشتری مییافت قرآن بیش از این میشد که هست . . .» (26)
«کاملتر شدن دین، لازمهاش کاملتر شدن شخص پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است که دین خلاصه و عصاره تجربههای فردی (درونی) و جمعی (بیرونی) اوست . این کاملتر شدن ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثر، اما حداکثر ممکن در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد . اینک در غیبت پیامبر هم باید تجربههای درونی و برونی پیامبرانه بسط یابند و بر غنا و فربهی دین بیفزایند . اسلام در طول تاریخ با این افزودهها پختهتر، پروردهتر و فربهتر شده است . . . .» (27)
میفرماید: و انزل الیکم الکتاب تبیانا لکل شیء، و عمر فیکم نبیه ازمانا حتی اکمل له و لکم - فیما انزل من کتابه دینه الذی رضی لنفسه، و انهی الیکم - علی لسانه - محابه من الاعمال و مکارهه و نواهیه و اوامره و القی الیکم المعذرة و اتخذ علیکم الحجة . . . . (28)
بر شما کتابی نازل کرد که روشنگر همه چیز است، پیامبر را تا آن هنگام در میان شما قرار داد که برای او و شما آیینی را که مورد رضای خویش است و کتاب آسمانی اش بازگو میکند تکمیل نماید .
اوامر و نواهی خدا و آنچه مورد خشنودی و نارضایتی او بود با زبان وی بیان فرمود . راه عذر را بر شما بست و حجت را بر شما تمام کرد .
و در سخن دیگری در مورد کمال قرآن، نورانیت و ارتباط وثیق اکمال شریعتبا رحلت پیامبر خاتم و ختم وحی فرمود: فالقرآن آمر زاجر و صامت ناطق حجة الله علی خلقه اخذ علیه میثاقهم، و ارتهن علیهم انفسهم . اتم نوره، و اکمل به دینه و قبض نبیه صلی الله علیه و آله وسلم و قد فرغ الی الخلق من احکام الهدی به . فعظموا منه سبحانه ما عظم من نفسه فانه لم یخف عنکم شیئا من دینه و لم یترک شیئا رضیه او کرهه الا جعل له علم بادیا و آیة محکمة تزجر عنه او تدعوا الیه، فرضاه فیما بقی واحد، و سخطه فیما بقی واحد واعلموا انه لن یرضی عنکم بشیء سخطه علی من کان قبلکم، و لن یسخط علیکم بشیء رضیه ممن کان قبلکم; (29) قرآن فرمان دهندهای بازدارنده است; خاموشی گویا است، حجتخدا بر مردم است . خداوند پیمان عمل به قرآن را - با فطرت - از بندگان گرفته و آنان را در گرو دستورات آن قرار داده است . نورانیت آن را تمام، و دینش را با آن کامل ساخته است . هنگامی پیامبرش را از این جهان برد که از احکام و هدایت قرآن به خلق فراغتیافته بود . بنابراین خداوند را آن گونه بزرگ شمارید که خود خواسته . چرا که خداوند چیزی از دینش را بر شما مخفی نداشته، و هیچ مطلبی که مورد رضایت و یا ناخشنودیش باشد نیست جز آن که نشانهای روشن و آیهای محکم که از آن منع یا به آن دعوت کند، برایش قرار داده است . پس خشنودی و خشم و قانون او در گذشته و حال و آینده درباره همه یکی است . آگاه باشید که خداوند هیچ گاه از شما خشنود نمیشود به کاری که بر پیشینیان به خاطر آن خشم گرفته و هرگز بر شما خشمگین نمیشود بر کاری که نسبتبه آن کار از پیشینیان خشنود میشد .»
1) ر . ک . طور، 33- 34، هود، 13، یونس، 38، بقره 23- 24، اسراء، 88، نساء 82 .
2) نهج البلاغه، خطبه 192 . و همین مضمون، مفید، اختصاص، ص 165 .
3) کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 80، (چاپ انتشارات علمیه، تهران)، نیز طوسی، امالی، ص 523 .
4) مقاییس اللغة، مادهی و، ح، ی .
5) علامه طباطبایی، تفسیر المیزان ج 6، ص 261; ج 14، ص 334، جوادی آملی، تفسیر موضوعی ج 7، ص 149 .
6) علامه طباطبایی، همان، ج 16، ص 10 .
7) رشیدرضا، تفسیرالمنار، ج 7، ص 247 .
8) رشیدرضا، همان، ج 8، ص 7- 34 .
9) مجله فراراه، ش 1، ص 20، 22، 24، نیز کیان، ش 54، مصاحبه با ابوزید، ص 8 .
10) نهجالبلاغهخطبه 182 .
11) نهجالبلاغه خطبه 191 .
12) نهجالبلاغه، خطبه 147 .
13) نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، ج 3، ص 10 .
14) صدوق، توحید/115، علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 18، ص 256 .
15) تفسیر موضوعی 3/250 .
16) صدوق، التوحید، ص 264 .
17) سید محمد حسینی تهرانی، مهر تابان، ص 210، نقل از علامه طباطبایی .
18) سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، نوع دهم .
19) مقائیس اللغة، مادهی ختم .
20) نهجالبلاغه، خطبه 133 .
21) کلینی، اصول کافی، کتاب الحجة باب ان الائمه علیهم السلام محدثون .
22) سروش، بسط تجربه نبوی، ص 27 .
23) نهج البلاغه، خطبهی 18 .
24) سروش، بسط تجربه نبوی، ص 141 .
25) نهج البلاغه، خطبهی 198 .
26) مجله کیان، آذر 1376، ص 8- 10، بسط تجربه نبوی، ص 106
27) سروش، بسط تجربه نبوی ص 24- 27 .
28) نهج البلاغه، خطبهی 86 .
29) نهج البلاغه، خطبهی 183 .